نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:اس ام اس عاشقانه,اس ام اس عاشقانه جدید,اس ام اس عشقولانه,عاشقانه 91,اس ام اس عاشقی,اس عاشقانه,اس ام اس,بلاگفا,پیامک,اس ام اس,چت روم,گوگل,پروفایل,مملوک,چت روم فارسی,گوگل کروم,آپلود رایگان,برنامه نویسی,چت روم رایگان,پیامک انبوه,ایرانسل,رایتل,سیم کار, سیم کارت اعتباری,سیم کارت دائمی,شارژ,چت روم,چت , چت کردن,دوستان گپ دوستان ,عشق,دوست داشتن,دوست ,علاقه, مصی , مصظفی,رایتل چت روم, ایران,امام,دانشکده, دانشگاه ,دانلود,علی عبدالمالکی,محسن یگانه,معین, مجید خراطها,محمد علیزاده,ایمان غلامی,استقلال,بابک جهان بخش,رضا صادقی,شادمهرعقیلی,فرهاد مجیدی,آرش برهانی ,گل, مجله, مجله گل, محمد,اسلام, شیعه, عشق, علی , امام علی, ترانه,موزیک,فیلتر شکن,آغاسی,یزد, تهران, چت روم فروشی, چت روم رایگان ,ایمیل, داستان, قصه ,دانشگاه یزد, دانشگاه آزد, نقشه برداری, آموزش ایمیل, رایتل چت, شعر عاشقانه, ماهواره, بسیج , حمید گوجه,چاه ملکی, چت روم یزدی, چت روم شمالی ها, چت روم رشت, اردکان , میبد, مهریز, آب, ناواسا, تعیین موقعیت, نقشه, نقشه مسیر, سعید کرمانی , دانلود آهنگ,یاس,هیچ کس,امیر تتلو,آرمین 2afm,مملوک, مصی یزد, تهران موزیک,یزدموزیک,احسان خواجه امیری,محمد یزد, کلوپ , کلوپ یزدی ها, هک ,هکر ,عنکبوت, چپر, افغال, افقان,احمد کرزای,فوتبال, فوتبال ایران, بازی فوتبال, لیگ برتر ایران, دسته یک, دسته یک ایران, لیگ دسته یک, فوتبال دسته یک, , توسط محمد |

 

یک سال گذشت بی انکه بدانم ...

به که می نویسم

و در پی چه هستم

امشبم را مست خواهم کرد

 آنقدر...

که ساقی گوید

"یک جام دگر بگیر و من نتوانم"

خواهم گشت تا سپیده ی صبح

"مست و دیوانه..."

 که بیابم خود را

بیابم نسیمی را

که بگیرم آغوش

که توانم بدهم جان...

من دگر هیچ نمی خواهم

یک سال گذشت بی انکه خود بدانم مشتاق کیستم...

ای صمیمی

ای دوست

کجایی تا ببینی من هنوز...

مست نکرده مستم

 


میروم این بار دیگر٫ بودنی در کار نیست 

        خسته ام دیگر توان گفتن و تکرار نیست

 گفته بودم میروم٬اما نکردی باورم....   

        دیگر اکنون که زمان خواهش و اصرار نیست   

 گر چه میدانم که دل بر باز گشتم بسته ایی

        خوش خیالی های تو مختص این یک بار نیست

 دل به یار دیگری بستن اگر چه مشکل است....

       میزنم دل را به دریا٬ دل سپردن عار نیست   

 تا به کی باید غم عشق تباهی را کشید؟

در این شبهای دلتنگی که غم با من هم آغوشه
به جز اندوه و تنهایی کسی با من نمی جوشه
کسی حالم نمی پرسه کسی دردم نمی دونه
نه هم درد و هم آوایی با من یک دل نمی خونه
از این سرگشتگی بیزارم و بیزار
ولی راه فراری نیست از این دیوار
برای این لب تشنه دریغا قطره آبی بود
برای خسته چشم من دریغا جای خوابی بود
در این سرداب ظلمت نور راهی بود
در این اندوه غربت سرپناهی بود
شب پر درد و من از غصّه ها دلسرد
کجا پیدا کنم دلسوخته ای هم درد
اسیر صد بیابان وَهم و اندوهم
مرا پا در دل و سنگین تر از کوهم

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

به تو می انديشم
ای سراپا همه خوبی
تک و تنها به تو می انديشم
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می انديشم
تو بدان اين را تنها تو بدان!
تو بيا
تو بمان با من . تنها تو بمان
جای مهتاب به تاريکی شبها تو بتاب
من فدای تو. به جای همه گلها تو بخند
اينک اين من که به پای تو درافتادم باز
ريسمانی کن از اين موی بلند
تو بگير
تو ببند
تو بخواه
پاسخ چلچله ها را تو بگو
قصه ابر هوا را تو بخوان
تو بمان با من تنها تو بمان
در دل ساغر هستی تو بجوش
من همين يک نفس از جرعه جانم باقی است
اخرين جرعه اين جام تهی را تو بنوش

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

برهر چه بود و هست
در پیش روی تو
محکم و استوار اقرار می کنم
این اعتراف من
باواژه های مهر
جمله های شوق
در موجی از غرور
این اعتراف من:
من دوست دارمت...
من دوست دارمت...
من دوست دارمت...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

تو از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟

دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
 
تمام سعی تو كتمان عشقت بود در حالی
 
كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی

فقط يك لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد

چرا عاقل كند كاری كه بازآرد پشيمانی؟

 

مي نويسم:


" د ي د ا ر "


تواگر بي من و دل تنگ مني !

            يك به يك فا صله ها را بردار ...

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو

گفتم که یک غزل بنویسم برای تو

احساس می کنم که کمی پیرتر شدم

احساس می کنم که شدم مبتلای تو

برگرد و هر چقدر  دلت خواست بد بگو

دل می دهم دوباره به طعم صدای تو

از قول من بگو به دلت   نرم تر شود

بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!

دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :

یک آسمان ،  بهانه ی باران برای تو

ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم

رخصت بده نفس بکشم در هوای تو

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

دیروز در کنار تو احساس عشق بود

 

دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود

             دستان کوچکت که جنون مرا نوشت

              این واژه های غرق به خون مرا نوشت

هرجا که رد پای شما هست می روم

فکری بکن به حال من از دست می روم

                قلبم شکسته است و هی سرد می شوم

                 بگذار بشکند عوضش مرد می شوم

دستان خسته ام به شقایق نمیرسد

فریاد من به گوش خلایق نمی رسد

                  این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست

                   یا مثل چشم های شما با کلاس نیست

این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر

هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر

                    بین خودم و آینه دیوار می کشم

                    هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم

شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست

در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست

                      بانوی دشت های قشنگی که سوختی

                      عشق مرا به رهگذران می فروختی

چشمانتان پر از هیجان نیست نازنین

این دست ها همیشه جوان نیست نازنین

                        شاید کسی که بین غزل های من گم است

                         در فصل های زندگی ام فصل پنجم است

یا نه درست مثل خودم لاابالی است

از مردمان غمزدهء این حوالی است

                           حالا ببین علیه خودم غرق می شوم

                             در منتها الیه خودم غرق می شوم

دلشوره های سرخ دلم ناتمام ماند

احساس می کنم غزلم ناتمام ماند

 

پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست

حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست

شعر زلال جوشش احساس های من

از موج دلنشين کلام تو چيدنی ست

يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است

اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست

خم شد- شکست پشت دل نازکم  ولی

بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست

من در فضای خلوت تو خيمه می زنم

طعم صدای خلوت پاکت چشيدنی ست

تا اوج ، راهی ام  به تماشای من بيا

با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

آقا گمانم من شما را دوست...

حسی غریب و آشنا را دوست...

نه نه! چه می گویم فقط این که...

آیا شما یک لحظه ما را دوست؟

منظور من این که شما با من

من با شما این قصه ها را دوست...

ای وای! حرفم این نبود اما ...

سردم شده آب و هوا را دوست...

حس عجیب پیشتان بودن...

نه! فکر بد نه! من خدا را دوست...

از دور می آید صدای پا

حتا همین پا و صدا را دوست...

این بار دیگر حرف خواهم زد

آقا گمانم من شما را دوست...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

وقتش رسیده  حال و هوایم عوض شود

 

با  سار  ِ پشت پنجره  جایم عوض شود

 

هی کار دست من بدهد   چشم های تو

 

هی  توبه بشکنم  و  خدایم  عوض شود

 

با بیت های  سر زده  از سمت ِ ناگهان

 

حس  می کنم  که قافیه هایم عوض شود

 

جای تمام  گریه ،  غزل های ناگــــــزیر

 

با قاه قاه ِ خنده ی بی غم    عوض شود

 

سهراب ِ شعرهای من   از دست می رود

 

حتی اگر عقیده ی  رستم عوض شود

 

قدری کلافه ام    و هوس کرده ام  که باز

 

در بیت های بعد ،  ردیفم عوض شود

 

حـوّای جا گرفته  در این  فکر رنج ِ تلخ

 

انگــار  هیچ وقـت  به آدم  نـمی رسد

 

تن  داده ام  به این که بسوزم در آتشت

 

حالا  بهشت هم  به  جهنم  نمی رسد

 

با این ردیف و قافیه  بهتر  نمی شوم !

وقتش رسیده  حال و هوایم  عوض شود

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

من را به غیر عشق به نامی صدا نکن

غم را دوباره وارد این ماجرا نکن

بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن

با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن

موهات را ببند دلم را تکان نده

در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن

من در کنار توست اگر چشم وا کنی

خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن

بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود

تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن

امشب برای ماندنمان استخاره کن

اما به آیه های بدش اعتنا نکن....

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بارعاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکربرازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت..



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

بیا تا مقدسترین عشق دنیا را به همگان نشان دهیم.


بیا تا طعم شیرین ترین عشق دنیا را بچشیم.


بیا تا بهترین لحظه ها را در عشقمان مهیا کنیم.


بیا تا گرمی عشقمان را در قلبهایمان احساس کنیم

.
بیا تا عشقی یکدل و یکرنگ داشته باشیم.


بیا تا غروب غم انگیز عاشقان را با نشان دادن

 

 معنی واقعی عشقمان به همگان زیبا کنیم.


بیا تا فاصله عاشقان را با ثابت کردن معنای واقعی عشق را از بین ببریم


و فاصله بین عاشقان را کم اهمیت جلوه دهیم.


بیا تا ثابت کنیم ما می توانیم در میان تمام عاشقان برای همیشه عاشق بمانیم.


بیا تا در میان فصلهایمان فصل خزانی نداشته

 

 باشیم و تمام لحظه ها و فصلها بهاری بیش نباشد!


بیا تا شبهای با هم بودنمان را پر از ستاره کنیم.


حالا بیا که همدیگر را باور کرده ایم!

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

هفت شماره را میگیرم ...

(ایمان ، عشق ، محبت ، صداقت ، ایثار ، وفاداری ، عدل)

... بــــــــــــــــــــوق ...

شماره مورد نظر در شبکه زندگی انسانها موجود نمی باشد،
لطفا" مجددا" شماره گیری نفرمایید !

.
.
.
.

هفت شماره دیگر

(دوست ، یار ، همراه ، همراز ، همدل ، غمخوار ، راهنما )

... بــــــــــــــــــــوق ...

مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد !

.
.
.
.

باز هم هفت شماره دیگر

(خدا ، پروردگار ، حق ، رب ، خالق ، معبود ، یکتا)

... بــــــــــــــــــــوق ... بــــــــــــــــــــوق ...

... لطفا" پس از شنیدن صدای بوق پیغام خود را بگذارید

... بــــــــــــــــــــوق ...


سلام ... خدای من !

اگر پیغاممو دریافت کردین، لطفا" تماس بگیرید، فقط یکبار !

من خسته شدم از بس شماره گرفتم و هیچکس، هیچ جوابی نداد !

شماره تماس من :

(غرور ، نفرت ، حسادت ، حقارت ، حماقت ، حرص ، طمع)

منتظر تماس شما هستم . انسان !

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

چه سخت است دل كندنچه سخت است فراموش كردن، بي خيال شدن، خود را به

 

 آن راه زدن

 

اين سختي، تقاص سكوت است

 

تقاص فاصله اي است كه سكوت خالق آن است

 

دانه هاي درشت برف آرام و بي صدا روي زمين مي نشيند. صداي گهگاه برخورد

 

 قطرات ناشي از آب شدن برف با لبه بيروني قاب پنجره است كه سكوت را مي

 

 شكند و من را به خود مي آورد

 

هفت روز گذشت و گويي فضاي سياه حاكم بر اتاق كوچك من مقاوم تر از هجوم

 

 سپيدي بيرون است

 

هفت روز گذشت و نامه بدون نام و نشان روي ميز كه مي دانم متعلق به كيست،

 

 يك ماه است كه دست نخورده خاك مي خورد. . دقيقا سي و سه روز

 

هفت روز است كه اتاق را ترك نكرده ام. در اين روزهاي تنهايي كه مي دانم خواهند

 

 ماند و تمام جانم را خواهند گرفت، تاب سپيدي را ندارم. تاب روشنايي و نور و

 

 طلوع را ندارم

 

تاب ديدن شادي بچه هاي دبستاني در روزهاي تعطيلي مدارس بخاطر بارش برف را

 

 ندارم

 

تاب شادي فروش يك هفته اي آخرين كتابي كه يك سال تمام وقتم را گرفت تا

 

 بتوانم عقده هاي فروخورده ام را با عنوان «اعترافات عاشقانه» به نوعي خالي كنم

 

 و آنرا به او كه باورم نكرد تقديم كنم را ندارم

 

نامه بي نام و نشان روي ميز راحتم نمي گذارد. مي دانم كه طاقت نخواهم آورد.

 

 سي و سه روز لجبازي بس است

 

برف همچنان آرام و بي سر و صدا مي بارد

 

به سراغ نامه مي روم. مثل هميشه توي پاكت و اينبار لاي گزارش كذايي پروژه

 

 پايان ترم. اسم او در كنار اسمم روي جلد پروژه آرامم مي كند

 

پاكت را باز مي كنم. تر و تميز مثل هميشه روي يك طرف كاغد كلاسور خوش خط و

 

 خوانا و باز مثل هميشه بدون شماره صفحه

 

ده صفحه كلاسور جلوي رويم است. همه چيز عادي است اما

 

صفحه اي كه روي همه صفحات قرار دارد برخلاف هميشه با « به نام خالق عشق»

 

 آغاز شده است

 

نمي دانم ولي اولين بار است كه دوست دارم نوشته اي از او را تا انتها بخوانم. آن

 

 هم نه يكبار بلكه صدهزار بار. تا شايد بتوانم براي هميشه همه چيز و همه كس را

 

 فراموش كنم

 

پشت ميز كوچكم مي نشينم. روي ميز را مرتب مي كنم. همه چيز بايد آراسته

 

 باشد. براي خواندن و شنيدن آماده ام. او با آخرين نوشته اش رفت

 

به نام خالق عشق

 

سلام به شكيبايي و صبر

 

مي دانم كه برف عمرش كوتاه است و سپيدي اش جاودان

 

مي دانم كه با رفتن پاييز سپيدي مي آيد، ترنم دلپذير عشق مي آيد، قدم زدنهاي

 

 عاشقانه روي زمين برفي در تنهايي غريبانه سكون مي آيد، اما اين را هم مي دانم

 

 كه بهار نخواهد آمد. تا، روز آخر زمستان را نبينيم بهار را ايمان نخواهم آورد و

 

 مطمئن باش تا روز آخر زمستان فرسنگها فاصله است

 

مي خواهم اعتراف كنم. اعترافهاي عاشقانه ام را اعتراف كنم

 

حال كه ديگر نخواهمت ديد و چشمم به چشمهاي هميشه منتظرت نخواهد افتاد،

 

 توان نوشتن اعترافهاي فروخروده ام را مي يابم

 

به ترم آخر نرسيده رفتني شدم

 

يا دانشكده مرا تاب نياورد، يا من دنيا را، يا دنيا نوشته هايم را، يا نوشته هايم انتظار

 

 تو را، صبر و استقامت شش ساله تو را

 

با اينكه مي توانستي زودتر از اينها از اين خراب شده لعنتي بري و همه چيز را

 

 پشت سرت به خاك بسپاري، ماندي

 

شايد نذر و نيازها و دعاهاي من بود كه مستجاب شد تا تو يك ترم ديگر بماني و صد

 

 و خورده اي از پول فروش كتابت رو دو دستي تقديم مسئول ثبت نام بكني. و بگذار

 

 اعتراف كنم وقتي كارنامه ات رو ديدم و وقتي اونو جلوي روي من پاره كردي و با

 

 خشم و بدون خداحافظي رفتي، از خوشحالي رفتم يه كلاس خالي پيدا كردم و

 

 هزار بار روي تخته سياه نوشتم: خدايا دوستت دارم

 

سرزنشهاي من بخاطر افتادن واحدهايت همه اش به خاطر لجبازي بود

 

اما، تو جدي گرفتي

 

حتي آن يك هفته اي كه نمي خواستم چهره زيبايت را ببينم همه اش از

 

 خوشحالي بود. نمي خواستم ببينمت چون هيچ دلم نمي خواست كه مجبور بشم

 

 فيلم بازي كنم و علي رغم ميل باطني ام با تو رفتار كنم

 

نمي دانم چطور اين ترم هم گذشت و باز، تو6 واحد رو گذاشتي براي ترم دوازدهم و

 

 ماندي. ماندي تا اسمم در كنار نام زيبايت در پروژه پايان ترم هر دويمان حك شده و

 

 زركوب به يادگار بماند

 

وقتي هنگام ارائه پروژه در كمال خودخواهي هشتاد درصد پروژه را تحقيقات

 

 گسترده و وتلاش شبانه روزي خودم به تنهايي عنوان كردم مي خواستم براي بار

 

 آخر چهره عصباني ات را ببينم

 

مي خواستم براي بار آخر، دل سير خشم و نفرت را در چهره منحصر بفردت ببينم تا

 

 بتوانم فراموشت كنم... كه تو فراموشم كردي. و اينبار با جديت تمام رفتي كه

 

 رفتي

 

اگر نگاهت نمي كردم و يا خودم را مي زدم به اون راه كه انگار نديدمت منتظر بودم

 

 بيايي... بيايي تا

 

و تو ديگر نيامدي

 

روز امتحان آخر از اول صبح منتظرت بودم .... منتظر بودم سوالي را كه مدتها پيش از

 

 من پرسيدي و گفتم نمي دانم بگويم كه مي دانم و خوب هم مي دانم

 

و تو نيامدي و من سر جلسه امتحان نرفتم تا شايد تو بيايي و تو نيامدي و اولين

 

 صفر كارنامه چهارساله دوران دانشجويي ام بخاطر تو بود. فقط به خاطر تو.... و تنها

 

 صفري است كه عاشقانه دوستش دارم

 

آن صفر توي كارنامه را به خاطر تو دوست دارم

 

ديگر نمي توانم بنويسم

 

آخرين نوشته ام هم درباره تو بود. تويي كه طنين صدايت ونوازش دستهايت،

 

 سنگيني خاك را كنار خواهد زد و آرامش را برايم به ارمعان آورد

 

تحمل اين زندگي رو ندارم. از خودم بدم مي آد

 

بس است

 

شايد خاطرات بيادماندني گذشته آرامم كند

 

تنهايم نگذار

 

 

و آن آتش سوزي وحشتناك بود كه او را برد و او ناباورانه رفتنش را خود رقم زد و ناله

 

 و شيون بود كه سكوت را شكست

 

او ديگر نيست كه ببيند اعترافات عاشقانه ام با نام زيباي او آغاز شده است

 

او ديگر نيست كه بداند من هيچ گاه دانشگاه را تمام نخواهم كرد

 

او نيست كه وقتي مرا از دور مي بيند وانمود كند كه مرا نديده

 

و

 

او هيچگاه بهار را ايمان نياورد

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

امشب دلم میخواهد

به کسی بگویم"" دوستت دارم.""

و اون تویی ...

بگذار با هر آنچه در توان دارم

همین امشب به تو ثابت کنم که دوستت دارم.

بگذار برایت نقش آن دلباخته ای را بازی کنم که

لحظه ای دور از محبوب خویش زندگی را نمیتواند.

بگذار همچون معشوقی که برای وصال معشوقش

جان میدهد برایت جان دهم...

بگذار همین امشب پیش پایت زانو بزنم

و تو را ستایش کنم...

بگذار در تاریکی به تو لبخند بزنم.

نگذار زمان از دستم برود

و تو را درنیابم.

میخواهم بیندیشی که همین امشب

غیر از من کسی دیوانه تو نیست...

عاشقتم...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

دوستت دارم به 24 زبان زنده دنیا !!-www.jazzaab.ir 

 

- افغانی ………..صدقه تو شونوم!………….!Sadghe to shonom
2- انگلیسی ……………..آی لاو یو!……………………!I love you
3- ایتالیایی …………………تی آمو!……………………..!Ti amo
4- اسپانیایی …………….ته کویرو !………………………!Te quiro
5- آلمانی ………….ایش لیبه دیش!………………!Isch liebe dich
6- آلبانی ……………………..ته دوه!……………………....!Te dua
7- ترکی …………….سنی سویوروم!……………..!Seni seviyurom
8- پرتغالی ………………….او ته آمو!………………….!Eu te amo
9- چینی ………………….وو آی نی!………………………!Wo ai ni
10- چکی …………………میلوجی ته!…………………….!Miluji te
11- روسی ………………یا تبیا لیوبلیو!………………!Ya tebya liub liu
12- ژاپنی ……………………آیشیتریو !………………………!Aishiteru
13- سویدی …………یاگ السکار دای!……………….!Yag Elskar dai
14- صربستانی ……………….ولیم ته!……………………!Volim te
15- عربی …………………..انا بحیبک!……………….!Ana Behibbek
16- فارسی …………….دوست دارم!…………………..!Dooset daram
17- فرانسوی ……………….ژ ت آیمه!…………………….….!Je t aime
18- فیلیپینی ……………..ماهال کیتا!……………………..!Mahal kita
19- کره ای ……………..سارانگ هیو!…………………….!Sarang heyo
20- لهستانی ………………کوهام چو!……………………!Koham chew
21- مجارستانی ……………..سرتلک!…. ……………………..!Szeretlek
22- ویتنامی ……………….آن یه و ام!……………………..!An ye u em
23- یونانی …………………….سغه پو!………………………!Sagha paw
24- یوگسلاوی …………….یا ته وولیم!…………………….!Ya te vo

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

چه قدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هات رو خیس کنه اما مجبور

باشی بخندی تا نفهمه هنوزم دوستش داری...!

--------------------------------------------

چرا همیشه بعد از عاشقی باید بیام توی قسمت اس ام اس های تنهایی ؟؟؟!!!

--------------------------------------------

آدمی که منتظر است هیچ نشانه ای ندارد

هیچ نشانه خاصی!

فقط با هر صدایی برمیگردد . .

-------------------------------------------

آمدی بشنوی بمانی

آمدی شنیدی، رفتی!

حالا سال‌هاست دیگر

کسی از لب‌هام نشنیدَه‌ست: "دوستت دارم"

------------------------------------------

جدا که شدیم هر دو به یک احساس رسیدم

تو به فراغت من به فراقت . . .

یک حرف تفاوت که چیز زیادی نیست . . .

-------------------------------------------

همیشه نمی توان زد به بیخیالی و گفت:

تنها آمده ام …. تنها می روم !

یه وقتایی

حتی برای ساعتی یا دقیقه ای

کم می آوری

دل وامانده ات یک نفر را می خواهد !

اه لعنتی دوست داشتنی…نه میتونی بگذری… نه میتونی

--------------------------------------------

از الفبای عشق فقط "جیم" را یاد گرفتی..

--------------------------------------------

حرفی نیست...

خودم سکوتت را معنی می کنم!

کاش می فهمیدی،

گــــــــــاهی....

همین نگــــاه ســـــــــــــــــــردت...

روی زمستان را هم کم می کنـــــــــد

------------------------------------------

گاهی دلم میخواهد "خودم" را بغل کنم!

ببرم بخوابونمش!

لحاف را بکشم رویش!

دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

حتی برایش لالایی بخوانم!

وسط گریه هایش بگویم "خودم" جان!

غصه نخور ، درست میشود.درست میشود..

اگر هم نشد، تمام میشود.... روزی تمام میشود...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌
دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌
دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوس
تت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د
وستت‌دارم‌دوستت‌دار
م‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دا
رم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

 

تو شهر بازی یهو یه دختر کوچولو خوشگل اومد گفت : آقا…آقا..تو رو خدا یه لواشک ازم بخر!!

نگاش کردم …چشماشو دوس داشتم…دوباره گفت آقا...اگه ۴ تا بخری تخفیف هم بهت میدم

بهش گفتم اسمت چیه…؟ فاطمه…بخر دیگه…! کلاس چندمی فاطمه…؟ میرم چهارم…اگه نمی خری برم.. می خرم ازت صبر کن دوستامم بیان همشو ازت میخریم مامان و بابات کجان فاطمه؟؟ بابام مرده…مامانمم مریضه…من و داداشم لواشک می فروشیم دوستام همه رسیدند همه ازش لواشک خریدند خیلی خوشحال شده بود…می خندید…از یه طرف دلم سوخت که ما کجاییم و این کجا…از یه طرف هم خوشحال بودم که امشب با دوستام تونستیم دلشو شاد کنیم

فاطمه میذاری ازت یه عکس بگیرم؟ باشه فقط ۳ تا باشه اگه ۵۰۰ تومن بدی مقنعمو هم بر میدارم ! فاطمههههههههههههههههه…دیگه این حرف و نزن! خیلی ناراحت شدم ازت سریع کوله پشتیشو برداشت و رفت…وقتی داشت می رفت.نگاش می کردم …نه به الانش…نه به ظاهرش …به آینده ایی که در انتظار این دختره نگاه میکردم…و ما باید فقط نگاه کنیم..فقط نگاه...فقط نگاه...


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

برای خواندن داستان به ادامه مطلب بروید



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو دراین لحظه پر دلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا این دریا
پر خواهم زد خواهم مرد

غم تو این غم شیرین را
با خود خواهم برد

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

سر به هوا نیستم

امــــــــــــا

همیشه چشم به آسمان دارم

حال عجیبی ست

دیدن همان آسمان که

“شاید “تــــــــــــو

دقایقی پیش

به آن نگاه کرده ای…!!!!

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

برای خواندن داستان به ادمه مطلب بروید



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

 

برای خواندن داستان به ادمه مطلب بروید

 



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

سری با دختری آشنا میشه... یه روز پدر و مادر پسره میرن بیرون و پسره به دختره زنگ میزنه و بعد از سلامو احوال پرسی میگه بیا خونه ما کسی نیست ولی دختره میگه ما مهمون داریم نمیتونم بیام مادرم نمیذاره

پسره میگه یه بهونه ای بیار... دختره میگه چی بگم بهشون. پسره یه پیشنهادی به دختره میده میگه بهشون بگو با دوستات قرار گذاشتی که برین استخر...

و دختره وسایلشو جمع میکنه میاد خونه پسره

بعد پذیرایی و ساعتی صحبت و بگو بخند... دختره میگه دیگه باید برم خونه مهمونا منتظرن...

پسره میگه اینجوری که نمیتونی بری.. خب پدر و مادرت و مهمونا متوجه میشن که استخر نبودی

لااقل برو حموم یه دوش بگیر و بعد برو خونه. . .

دختره هم قبول میکنه و میره رختکن و لباسشو میگیره و میره درون حموم. . .


و پسره در حموم رو از بیرون میبنده  و به سه تا از دوستاش زنگ میزنه میگه سریع بیاین خونمون چون یه دختر واسه سکس >sex< جور کردم. دوستاش سریع میان به خونه پسره

پسره میگه هر کدوم ده دقیقه بیشتر نباشه .. دوستای پسره هم قبول میکنن

اول از همه خود پسره میره درون حموم و بعد ده دقیقه سکس میاد بیرون و بعد دو دوست دیگش هم به نوبت میرن و هر کدوم بعد ده دقیقه سکس میان بیرون...

نوبت به سومین دوست یعنی آخری رسید اون هم میره داخل حموم و بعد نیم ساعت پسره میینه از دوستش خبری نیست... پسره همراه با دوتا دوستش در حموم رو باز میکن و ...

و میبینن دختره و دوستش هر دو خودکشی کردن و روی دیوار حموم با خون نوشته بود

نامردا خواهرم بود . . . . . .

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

 

خیلی وقته دیگه زندگی خوش نمی گذره… فقط… میگذره
.
.
.
بارآخر،من ورق رابادلم بر میزنم!بار دیگرحکم کن ! امانه بی دل! بادلت،دل حکم کن !
حکم دل::
هر که دل دارد بیاندازد وسط !
تا که ما دلهایمان را رو کنیم ! دل که روی دل بیافتاد،عشق حاکم میشود !
پس ،به حکم عشق بازی میکنیم .
این دل من ! رو بکن حالا دلت را…!
دل نداری!!!؟؟؟
بر بزن اندیشه ات را…حکم لازم . دل سپردن ، دل گرفتن هردو لازم !!!

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

دندانم شکست.............

دردم گرفت

 به خاطر سنگريزه اي که در غذايم بوددردم گرفت

 .........

نه به خاطردندانم

 

به خاطر کم شدن سوي چشم مادرم

از مهسا جان

 

 

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

انکار نمی کنم،زندگی خوب است

 

اینجا همه چیز است

آینه،قرآن،ظرفی آب

تسبیح،شمع،دیوان حافظ

در کنار خوابهای یاسی رنگ!

مرا ببین،نگاه کن مرا

ار حنجره کوچه صدایت کردم

افسوس!

میان باد پیچید،همه فریاد من

نگاه کن مرا، مراببین

در این تنهایی

در پشت فاصله ها

بالهای چشمانم را می بندم

شاید بیایی...

تکرار می کنم، زندگی خوب است...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

 

پر میکرد یادت، همه حجم خالی فضایم را

 و خواستنت شیطنت میکرد، در مسیر نبض رگهایم

 بوته نورس احساسم، ریشه دوانده بود در تری اشکهایم

 همه روزه، میشنیدم صدای عشق را

 حتی در قیژ قیژ، لولای در قدیمی

 همه شب;

 پشت پرده، سایه ای از جنس تو اردو زده بود

 رویای هم آغوشیت نخ بادبادکی بود

 که مرا بالا میکشاند تا دب اکبر

 و در مجادله ناکوک دل و عشق،

 کوچکتر از باخته شده بود "عقلم"

 تو میدانستی;

 رویای شیرینم، یخیست

 "هایش" کردی

 چه ساده تبخیر شد از گرمی نفسهایت...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

سالها...

پنهانت کرده بودم

در سبزینه آن گیاهی که در

کالی احساسم روئیده بود

احساسم را کشتم

در هیاهوی نوبری بلوغ

و دچارت شدم در ناهوشیاری تنم

خواستنم ریشه در ابدیت داشت

سالها...

من ندانستم تو

عشق از " گلشن امروز " میخواهی

و بودن از " خوشه الان " میچینی...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

امکان هجرت تو

تراوش می کند،از خطوط مبهم نگاهت

من پیشتر،دیده بودم

جرقه محال ماندنت را

در سایش دستانمان به رفتنت ایمان دارم،

چون ماهی آزاد به جریان آب

نبودنت،

مرا در سطح بزرگ اشکهایم پر از عطش میکند

چقدر سنگین شده اند شانه هایم!

آخر بعد از تو ترازوی تنهایی ام شده اند...

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

بعد از اين بگذار قلب بي‌قراري بشكند
گل نمي‌رويد، چه غم گر شاخساري بشكند

بايد اين آيينه را برق نگاهي مي‌شكست
پيش از آن ساعت كه از بار غباري بشكند

گر بخواهم گل برويد بعد از اين از سينه‌ام
صبر بايد كرد تا سنگ مزاري بشكند

شانه‌هايم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
تخته‌سنگي زير پاي آبشاري بشكند

كاروان غنچه‌هاي سرخ، روزي مي‌رسد
قيمت لبهاي سرخت روزگاري بشكند

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

هی فلانی!
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم…
 هرجا که دلت میخواهد برو…
 فقط آرزو میکنم
 وقتی دوباره هوای من به سرت زد، آنقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت، باز هم آرام نگیری…
 و اما من…
 بر نمیگردم که هیچ!
 عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم،
 که نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی،با خاطراتم قدم بزنی!

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:, توسط محمد |

 

كسي رو دارين

كه بهتون بگه :

غصه نخور من باهاتم ؟؟؟


انصافا اگر کسی رو دارید که
نگرانتون میشه....
دلش براتون شور میزنه...
باهاش لحظات خوبي رو ميگذرونيد...
هواشو خیلی داشته باشید..
از خودتون نرنجونیدش
بزرگترین نعمته ♥


تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.