ســـوم
هفتــــم
چهلـــم
ســـــال . . .
چنـــد ســــال دیگــــر
بعد از اين بگذار قلب بيقراري بشكند
گل نميرويد، چه غم گر شاخساري بشكند
بايد اين آيينه را برق نگاهي ميشكست
پيش از آن ساعت كه از بار غباري بشكند
گر بخواهم گل برويد بعد از اين از سينهام
صبر بايد كرد تا سنگ مزاري بشكند
شانههايم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
تختهسنگي زير پاي آبشاري بشكند
كاروان غنچههاي سرخ، روزي ميرسد
قيمت لبهاي سرخت روزگاري بشكند
هی فلانی!
دیگر هوای برگرداندنت را ندارم…
هرجا که دلت میخواهد برو…
فقط آرزو میکنم
وقتی دوباره هوای من به سرت زد، آنقدر آسمان دلت بگیرد که با هزار شب گریه چشمانت، باز هم آرام نگیری…
و اما من…
بر نمیگردم که هیچ!
عطر تنم را هم از کوچه های پشت سرم جمع میکنم،
که نتوانی لم دهی روی مبل های راحتی،با خاطراتم قدم بزنی!
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستم" شکست
بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست
عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست …
شیرینی روزگارم را باتو تقسیم میکنم...
و تو،
تلخی روزگارت را بامن تقسیم کن!
تمام زندگیم ؛
باهمین شیرینی ها و تلخی ها معنی میگیرد...
من باران اشک می خواهم ...
آنقدر باران می خواهم ، تا بتوانم با آن تمامی دلتنگی هایم را در آن زلال کنم ...
آنقدر که بشوم خود باران ... آنقدر پاک شوم که روزی شوم تو ... !!!
روزی که رفتی و وعده دیدارت شد باران ...
روزی که رفتی و چشمانم به درازای شب خیره به در شد ...
روزی که رفتی و قطره های اشکی که نه تاب ماندن داشتند نه جسارت افتادن ..
و نه از حقارت تن من در اندوه چشمان تو ...
وعده دیدارت شد روزی که باران نگاهم تمام شود ...
تا به کی باید چشمانم به انتظار آمدن بهار دلت در جاده های بیقراری تو ببارد ؟ ...
تا به کی باید ... به دنبال باد تو را به جستجوی ماندن بنشینم ... ؟
تا به کی به انتظار وحی کلامت هزاران سال در غار انزوای دل تنگی هایم بمانم ... ؟
تا که وعده دیدارت نزدیک و نزدیک تر شود ...؟
تا ترا برای همیشه به دلتنگی های دلم افزون تر کنم ... تا که بدانم آمده ای که بمانی ...
تا که دیگر بدنبال واژه های دلتنگی نمانم ...
و ترا برای همیشه به دلم ومرا برای همیشه به دلت هدیه کنم ... ؟؟
آری پشت این پنجره های دلتنگی کبوتر چاهی است که از اوج باران میگذرد و در انتهای
آسمانی که از شب بود که میدرخشید ..!
ستاره ای در نور ماهی که در حوض آبی رنگ نگاهت به پروازی بلند می اندیشید ...!
آسمان اجازه پرواز را از من گرفت و شاپرکها ی وجود را به دست باد سپرد و این آخرین
بهانه بود برای رسیدن به تو ، به تو که آن قدر دوری که اگر پرواز کنم آسمان تمام می شود و من باز
هم به تو نمی رسم ..
دلم گرفته با شما هام
کسی اینجا نیست؟
چرا کسی صدای من و نمی شنوه
اهای یه لحظه هم به حرفای من گوش کنید
میدونم همتون میشنوین ولی نمیخواین که بفهمین درکم کنید
فکر کنم بهتره همیشه گوشه نشین سکوت تنهایی هام باشم
سلام بچه ها دلم امشب بدجور گرفته نمیدونم چرا خاطرات هرگز مارو ترک نمیکنن برعکس آدم های بی وفا...ادما زود خسته میشن ولی خاطرات همیشه موندگارن.
نمیدونم غصه ها درد ها رنج ها و خستگی ها کی میخوان مارو راحت بذارن!
این روزا اسمون دلم سیاه و تاریک شده وقتی چشمام و رو به آسمون میکنم حتی یه ستاره هم نیست که با چشمکش لبخند و به دلم هدیه بده...
فکر کنم حتی مهتابم با من قهر کرده...حس عجیبیه نگاهی به آسمون زندگی
امشب هم میگذره سیاهی آسمون کهکشان همچنان دست به سپیدی میده...آره زمان میگذره بدون هیچ توقفی...منم دنبال پرتوی نوری واسه دل تاریکم هستم!
به امید شبی پر ستاره و روزهایی روشن و زیباتر از دیروز
هنوز صدای قدم هایت را پشت سرم می شنوم
که همچون غریبه ای مرا بی تفاوت دنبال می کنی
ومن این چنین پیش خود می پندارم که هنوز …
با گام هایت مسیرمرا دنبال می کنی ولی افسوس …
مرگ بر دوراهی ها ، لعنت بر هرچه بیراهه است
آری به اولین دوراهی که رسیدیم دیگر صدای قدم هایت نیامد
تو رفته بودی همه گفتند که تو عابری بیش نبودی …
ولی من میگویم دوراهی ها تورا ازمن ربودند
لعنت بر دوراهی ها …
کنار خیابون ایستاده بود
تنها ، بدون چتر ،
اشاره کرد مستقیم ...
جلوی پاش ترمز کردم ،
در عقب رو باز کرد و نشست ،
آدمای تنها بهترین مسافرن برای یک راننده تنها ،
- ممنون
- خواهش می کنم ...
ادامه مطلب...
لیلی دختری زیبا از قبیله عامریان بود و مجنون پسری زیبا از دیار عرب . نام اصلی او قیس بود و...
ادامه مطلب...
خیلی دلم میخواست امروز با تو رقم میخورد
نمیدونم نفسم از کجا و چطور شروع کنم...با چه زبونی تبریک بگم تولد وبلاگی رو که تموم احساستو اونجا به پام ریختی...نه شعر بلدم نه نوشتن و گاهی چه خجل میشن کلماتم برای این عجز و ناتوانی حتی واسه یه تشکر کوچولو...
نمیدونم چرا دلم بدتر از دستام وقتی میخوام از تو بنویسم میلرزه...شایدم این لرزیدنم واسه اینه که الان کنارم نیستی چون همیشه وقتی کنارمی دلم قرصِ قرصه ...
با همه این قصور دل ازت اجازه میخوام فقط بگم:
ای نازنیننم تولد این یگانه شدن مبارک...بانوی اطلسی من تولد این احساس مبارک...
ای قبله ی من ای بهترینم دوستت دارم...
گریان شده دلم
همچون دخترکی لجباز
پا به زمین می کوبد
تـو را میخواهد
واقعی ترین بانوی افسانه های توام
فرقی نمی کند کجا
آغوش تو هر جا که باز شود
با شکوهترین قصرِ دنیاست
قصری که
تنها آقایش تویی ...
مرد که تو باشی
زن بودن خوب است
از میان تمام مذکر های دنیا
فقط کافیست
پای تو درمیان باشد
نمیدانی برای تو خانوم بودن
چه کیفی دارد!!
در چشم دیگران
آنقـــدر" شیرین "می شوی!
بی تو بودن را چگونه می توان تفسیر کرد
وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است؟
پرنده خیالم
به سرش می زند که خود را
حلق آویز کند از
دار دلتنگی ات!
به دادش نمی رسی؟
پرنده خیالم
به سرش می زند که خود را
حلق آویز کند از
دار دلتنگی ات!
به دادش نمی رسی؟
دختر: شنیدم داری ازدواج می کنی .. مبارکه ..
خوشحال شدم شنیدم..
پسر: ممنون ، انشالله قسمت شما..
دختر: می تونم برای آخرین بار یه چیزی ازت بخوام؟؟؟
پسر: چی می خوای؟
دختر: اگه یه روز صاحب یه دختر شدی می شه اسم منو روش بذاری؟
پسر: چرا؟
میخوای هر موقع که نگاش می کنم ..صداش می کنم درد بکشم؟؟
دختر: نه.. !!
آخه دخترا عاشق باباهاشون می شن..
می خوام بفهمی چقدر عاشـــــقت بودم...!
دختر: شنیدم داری ازدواج می کنی .. مبارکه ..
خوشحال شدم شنیدم..
پسر: ممنون ، انشالله قسمت شما..
دختر: می تونم برای آخرین بار یه چیزی ازت بخوام؟؟؟
پسر: چی می خوای؟
دختر: اگه یه روز صاحب یه دختر شدی می شه اسم منو روش بذاری؟
پسر: چرا؟
میخوای هر موقع که نگاش می کنم ..صداش می کنم درد بکشم؟؟
دختر: نه.. !!
آخه دخترا عاشق باباهاشون می شن..
می خوام بفهمی چقدر عاشـــــقت بودم...!