بگـــذر تابستان
حالم با تـــو خوب نمی شـــود
پاییــز حال مرا خوب می شبگـــذر تابستان
حالم با تـــو خوب نمی شـــود
پاییــز حال مرا خوب می شنـــاسد...
نـــاسد...
ساعت خانه ام روی زمان رفتنت ایستاده ،
از آن روز به بعد زمان را همینجا نگه داشته ام
برگرد... نترس آب از آب تکان نخورده
احساسم هنوز دست نخورده باقی مانده
فقط سازشت را زیاد کن با موهای سپیدم...
از دیروز که لبخند زدی هزار سال میگذرد
تو رفته ای ...
و لبخندت به جا مانده که امروز به من میخندد...لرزش صدایم،مال سرمای هواست
این پرده ی اشک روی چشم هام هم ،همین طور
چیزیم نیست به خدا
من فقط، دلواپس توام..
لباس گرم در چمدانت گذاشتی؟
من گمان میکردم
رفتنت ممکن نیست
رفتنت ممکن شد!!
باورش ممکن نیست...
این جماعت می گفتند اشکهایت را
خرج رفتنش نکن...
راست می گفتند
بی من
تو مفت هم نمی ارزی...
نه تو را مظلوم نمی خواهم
تو مستدل تر از آنی که مظلوم باشی
مگر خورشید هم مظلوم میشود؟!
بهشت ،
نه مکانی بعد ِ مرگـــ !
زمانی ست به وسعت ِ زندگی...
که تنم محصور ِ
بازوان ِ توست !یلدای من
بی گمان خواب طولانی
چشمهای توست!!!
...
چرا که...
کوتاه ترین روز زندگی ات من بودم!!!
تـو چـه مـیفـهـمـی از روزگـارم ....
از دلـتـنـگـی ام ...
گـاهـی بـه خـدا الـتـمـاس مـیـکـنـم ...
خـوابـت را بـبـیـنـم ...
مـیـفـهـمـی ؟!!
فـــــقــــــط خـــوابــــــت را !!!
++ من،عاشقانه هایم را در گوشِ نسیمی زمزمه کردم که از حوالی چشـــــــــمانِ تو عبور می کرد...
++ با مرورِ تو هیچ چیز عوض نمی شود تنها تو را از بَر می شوم!
غبطه می خورم ... به " او " که بیشتر از من کنار تو نفس می کشد...!
++ نمی دانستم دست مرا از پشت بسته ای؛حتی در فراموشی!
حتی اگر حرفی هم نبود
شماره ام را بگیر و فقط بخند
وقتی میخندی
زمان می ایستد
ودر زیر پوستم انگار پرنده ای
برای رهایی پرپر میزند
++ ا
به اندازۀ تمام دنیای من است
تا آنجا که چشم کار میکند...
جای تو خالیست
گاهی تو را آنقدر می خواهم به تنهایی
بی تو تمام پارک های شهر را تا عصر
شب ها که پیشم نیستی...خوابم نمی گیرد
در دلم آرزوی آمدنت می میرد،
رفته ای اینک، امّا، آیا بــــــاز می گردی؟!
چه تمنای محالی دارم ....
خنده ام می گیرد!
++ زیر چشم آرزوهایم کبود شده ... سیلی محکمی بود باور بی وفایی اش.
++ راه میروم و شهر زیر پاهایم تمام میشود! تو هیچ کجا نیستی...
++ ای کاش، نبودنت را هم با خودت برده بودی!
پسر به دختر گفت اگه يه روزي به قلب احتياج داشته باشي اولين نفري هستم كه ميام تا قلبمو با تمام وجودم تقديمت كنم.دختر لبخندي زد و گفت ممنونم .....
تا اينكه يك روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نياز فوري به قلب داشت..از پسر خبري نبود..دختر با خودش ميگفت :ميدوني كه من هيچوقت نميذاشتم تو قلبتو به من بدي و به خاطر من خودتو فدا كني..ولي اين بود اون حرفات..حتي براي ديدنم هم نيومدي...شايد من ديگه هيچوقت زنده نباشم.. آرام گريست و ديگر چيزي نفهميد...
ادامه مطلب...
دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی كار می كردند كه یكی از آنهاازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود . نظر یادت نره
شب كه می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می كردند . یك روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت :
(( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می كند . ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد و گفت :(( درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم . من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده اش تأمین شود . ))
بنابراین شب كه شد یك كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت .
سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگر مساوی است . تا آن كه در یك شب تاریك دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند . آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن كه سخنی بر لب بیاورند كیسه هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند .
مردی ديروقت ‚ خسته از كار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را ديد كه در انتظار او بود. سلام بابا ! يك سئوال از شما بپرسم ؟ - بله حتماً.چه سئوالي؟ - بابا ! شما براي هرساعت كار چقدر پول مي گيريد؟ مرد با ناراحتي پاسخ داد: اين به تو ارتباطي ندارد. چرا چنين سئوالي ميكني؟ - فقط ميخواهم بدانم...
ادامه مطلب...
دختر با نا امیدی و عصبانیت به پسر که روبرویش ایستاده بود نگاه می کرد کاملا از او نا امید شده بود از کسی که انقدر دوستش داشت و فکر می کرد که او هم دوستش دارد ولی دقیقا موقعی که دختر به او نیاز داشت دختر را تنها گذاشت از بعد از پیوند کلیه در تمام مدتی که در بیمارستان بستری بود همه به عیادتش امده بودن غیر از پسر چشمهایش همیشه به دری بود که همه از ان وارد می شدند غیر از کسی که او منتظرش بود حتی بعد از مرخص شدن از بیمارستان به خودش گفته بود که شاید پسر دلیل قانع کننده ای داشته باشد ... .....
ادامه مطلب...
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد . .....
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :”متشکرم “و از من خداحافظی کرد
ادامه مطلب...
اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, لباسهام رو عوض کردم و بعد بهش گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم...
ادامه مطلب...
در یك روز بزرگ مرد بزرگ روی پل بزرگی ایستاده بود و سینه به دیوار بزرگ پل بزرگ داده بود . نگران ، نگران از تنهایی بزرگ ؛ صدایی كوچك ، سكوت بزرگ او را در هم شكست ؛ پسر كوچكی قناری كوچكی به او داد و پسر كوچك رفت و تنها گفت : آب و غذای قناری كوچك فراموش نشود ، فصل آواز بزرگ قناری نزدیك است . مرد بزرگ چمدان بزرگش و قفس كوچك قناری را بر داشت و دریك خیابان بزرك قدم گذاشت . در كوچك خانۀ بزرگ خویش را باز كرد ؛ قفس كوچك را روی میز بزرگی گذاشت ؛ مرد بزرگ رو به روی قناری كوچك نشست و از قناری كوچك قطعه ای كوچك خواست ؛ آخر زندگی مرد بزرگ ناگهان كوچك شده بود ، رو به خاموشی بزرگی بود . قناری كوچك همچنان در سكوتی بزرگ و مرد در زمانی كوچك . مرد بزرگ به قناری كوچك گفت: از من گریستن بر نمی آید اما التماس كردن می دانم مرد بزرگ كوچك شد و التماس كرد ؛ التماسی بزرگ برای قطعه ای كوچك . قناری كوچك مثل عكس یك قناری مرده در قاب كوچك قفس بود ، با غمی بزرگ ... مرد بزرگ نعرۀ بزرگی كشید ( بخوان ، بخوان ! ای پرندۀ بی ترحم وگر نه تكه تكه ات می كنم ) و مرد بزرگ دست بزرگش را روی قلب كوچكش گذاشت . قلب كوچك مرد بزرگ در زیر سكوت بزرگ قناری كوچك پیر شد . قلب كوچك مرد بزرگ در آستانۀ ایستادن بود قفس خالی ، قناری مرده و یك سرزمین پر از قناریهای كوچك با دردهای بزرگ و مردان بزرگ با قلبهای كوچك . فصل خواندن قناریهاست .... قناریهای كوچك آنچنان بزرگ می خوانند كه هیچ بوی تند عطری آنطور در یك فضای كوچك نمی پیچد .............
نظر یادت نره
شاباش چیست ؟
حرکتی است محترمانه برای وحشی کردن شخص در حال رقص !!!
خخخخخخخخخخخخ چیست؟
تیکاف غضنفر به مدت ۱۰ ثانیه قبل از تف کردن